در دوران سلطنت کادامبا، شاه ویجایندرا، حاکم سرزمین فئودالی خیالی بانگرا، هنگام ورود به جنگل عرفانی کانتارا به سرنوشت نهایی خود میرسد. پسرش راجاشکارا با مشاهده این موضوع، مرزهای قلمرو خود را مهر و موم میکند. بعدها، شاهزاده کولاشکارا با قتل عامی وحشیانه، آنها را دوباره باز میکند. شخصیت اصلی داستان، برم، در جستجوی رفاه، از این مرز عبور میکند و درگیری ایمان، قدرت و سرنوشت را بین پادشاهی و طبیعت شعلهور میسازد.