
آرمانشهر، برج امیدی بود، اما در واقع برج ناامیدیای بود که توسط آرزوهای انسانی ایجاد شده بود. در آرمانشهر، آنها در حال تحقیق در مورد تنها راه نجات این جهان بودند: واکسنی علیه هیولایی به نام گولم. دختری با آنتیبادیهای ویژه به عنوان ماده تحقیقاتی مورد استفاده قرار گرفت. نام او میرای، دختر هیبیکی مامیا است. هیبیکی تصمیم میگیرد به همراه پنج مرد که در آرمانشهر جمع شدهاند، میرای را نجات دهد. این مردان در تلاشند تا عزیزان خود را نجات دهند، خانواده و دوستان خود را نجات دهند و برای زنده ماندن غذا و پول بدزدند. اگرچه هر یک از آنها اصول غیرقابل مذاکره و کمی شورش خود را دارند، اما به تدریج با باورهای هیبیکی همسو میشوند و تصمیم میگیرند با هم بجنگند.